(کانون خانواده) دروغ بزرگترین دشمن کانون خانواده
(کانون خانواده) دروغ بزرگترین دشمن کانون خانواده

(کانون خانواده) دروغ بزرگترین دشمن کانون خانواده

#گریه_کودک

https://s2.uupload.ir/files/%DA%AF%D8%B1%DB%8C%D9%87_%DA%A9%D9%88%D8%AF%DA%A9_94cq.jpg

#گریه_کودک

گریه کردن همیشه هم بد نیست

البته نباید به گریه کودکان بی تفاوت بود اما گریه ای که نشان از درد یا رنجش قابل توجه نباشد گاهی برای کودکان و سلامت آنها خوب است

روایتی که در تصویر است بخوانید.

#تشویق_یا باج

https://s2.uupload.ir/files/%D8%AA%D8%B4%D9%88%DB%8C%D9%82_il0m.jpg

#تشویق_یا باج

باج دادن به کودکان با تشویق آنها بسیار متفاوت است.

تشویق امتیازی است که در قبال کار پسندیده ای به کودک داده میشود اما باج امتیازهایی است که بی دلیل و صرفا برای مجبور کردن کودک به انجام یا ترک کاری به او داده میشود.

در واقع باج امتیاز دهی قبل از هر کاری است ولی تشویق بعد از انجام کار خوب و برای ترغیب به تکرار آن کار خوب انجام میشود.

کودکانتان را تشویق کنید اما هرگز به آنها باج ندهید.

زمانی که شهریار برای خواندن درس پزشکی به تهران آمد، عاشق دختر صاحبخانه می شود.

زمانی که شهریار برای خواندن درس پزشکی به تهران آمد، عاشق دختر صاحبخانه می شود.

صحبتی بین مادران آنها مطرح می شود و یک حالت نامزدی بوجود می آید. قرار بر این می شود  دکترای پزشکی را گرفت با دختر عروسی کند.

بعد از دوره پزشکی متوجه میشود پدر دختر او را به یک سرهنگ داده و با هم ازدواج کرده اند.

شهریار دچار ناراحتی روحی شدیدی می شود و حتی مدتی هم بستری می شود و در این دوران غزل های خوب شهریار سروده می شوند.

بهجت آباد سابق بر این تفرجگاه تهران بود و مثل امروز آپارتمان سازی نشده بود. این محل، جایی بود که بیشتر اوقات شهریار با دختر برای گردش به آنجا می رفت. بعد از اینکه دختر ازدواج می کند، شهریار یک روز سیزده بدر برای زنده کردن خاطرات آنجا می رود و دختر هم با شوهر و بچه آنجا می آیند. شهریار با دختر روبرو می شود و این غزل را آنجا می سراید:

یار و همسر نگرفتم که گرو بود سرم

تو شدی مادر و من با همه پیری پسرم

ﺩﻭﺳﺘﯽ ﻣﯿﮕﻔﺖ: ﯾﮏ ﺷﺐ ﻭﻗﺘﯽ ﺍﺯ ﺳﺮ ﻣﯿﺰ ﻏﺬﺍ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪﻡ ﺷﻨﯿﺪﻡ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺑﺎﺑﺖ ﺳﻮﺧﺘﮕﯽ ﺗﻪ ﺩﻳﮓ ﻫﺎ ﺍﺯ ﭘﺪﺭﻡ ﻋﺬﺭﺧﻮﺍﻫﯽ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ

ﺩﻭﺳﺘﯽ ﻣﯿﮕﻔﺖ:

ﯾﮏ ﺷﺐ ﻭﻗﺘﯽ ﺍﺯ ﺳﺮ ﻣﯿﺰ ﻏﺬﺍ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪﻡ ﺷﻨﯿﺪﻡ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺑﺎﺑﺖ

ﺳﻮﺧﺘﮕﯽ ﺗﻪ ﺩﻳﮓ ﻫﺎ ﺍﺯ ﭘﺪﺭﻡ ﻋﺬﺭﺧﻮﺍﻫﯽ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ

ﻫﺮﮔﺰ ﺟﻮﺍﺏ ﭘﺪﺭﻡ ﺭﺍ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻧﺨﻮﺍﻫﻢ ﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﮔﻔﺖ : ﻋﺰﯾﺰﻡ! ﻣﻦ ﻋﺎﺷﻖ ﺗﻪ ﺩﻳﮕﻬﺎﻱ ﺧﯿﻠﯽ ﺑﺮﺷﺘﻪ ﻫﺴﺘﻢ ...

ﻫﻤﺎﻥ ﺷﺐ، ﮐﻤﯽ ﺑﻌﺪ ﻭﻗﺘﯽ ﺭﻓﺘﻢ ﺑﻪ ﭘﺪﺭﻡ ﺷﺐ ﺑﺨﯿﺮ ﺑﮕﻮﯾﻢ ﺍﺯ ﺍﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪﻡ ﮐﻪ ﺁﯾﺎ ﻭﺍﻗﻌﺎً ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺖ ﮐﻪ ﺗﻪ ﺩﻳﮕﻬﺎﻳﺶ ﺳﻮﺧﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ؟

ﺍﻭ ﻣﺮﺍ ﺩﺭ ﺁﻏﻮﺵ ﮐﺸﯿﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ:

ﻣﺎﺩﺭﺕ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺭﻭﺯ ﺳﺨﺘﯽ ﺭﺍ ﮔﺬﺭﺍﻧﺪﻩ ﻭ ﺧﯿﻠﯽ ﺧﺴﺘﻪ ﺍﺳﺖ؛ ﺑﻌﻼﻭﻩ، ﺗﻪ ﺩﻳﮕﻬﺎ ﻱ ﮐﻤﯽ ﺳﻮﺧﺘﻪﻫﺮﮔﺰ ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ ﮐﺸﺪ!

ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﻤﻠﻮ ﺍﺯ ﭼﯿﺰﻫﺎﯼ ﻧﺎﻗﺺ ﻭ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻫﺎﯾﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﭘﺮ ﺍﺯ ﮐﻢ ﻭ ﮐﺎﺳﺘﯽ ﻫﺴﺘﻨﺪ.

ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻣﻬﻤﺘﺮﯾﻦ ﺭﺍﻩ ﺣﻞ ﻫﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﺠﺎﺩﺭﻭﺍﺑﻂ ﺳﺎﻟﻢ، ﻣﺪﺍﻭﻡ ﻭ ﭘﺎﯾﺪﺍﺭ

ﺩﺭﮎ ﻭ ﭘﺬﯾﺮﺵ ﻋﯿﺐ ﻫﺎﯼ ﻫﻤﺪﯾﮕﺮ ﻭ ﺷﺎﺩ ﺑﻮﺩﻥ ﺍﺯ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﺗﻔﺎﻭﺕ ﺑﺎ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺍﺳﺖ

ﺩﻋﺎﯾﻤﺎﻥ ﺑﺮﺍﯼ ﯾﮑﺪﯾﮕﺮ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺷﺪ ﮐﻪ ﯾﺎﺩ ﺑﮕﯿﺮﯾﻢ ﻗﺴﻤﺖ ﻫﺎﯼ ﺧﻮﺏ، ﺑﺪ ﻭ ﻧﺎﺧﻮﺷﺎﯾﻨﺪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﭙﺬﯾﺮﯾﻢ...

#گریه_کودک امام صادق علیه السلام مى فرمایند:

https://s6.uupload.ir/files/%DA%AF%D8%B1%DB%8C%D9%87_inyb.jpg

#گریه_کودک

امام صادق علیه السلام مى فرمایند: روزى پیامبر خدا صلی الله علیه و آله نماز ظهر را با مردم به جاى آوردند و دو رکعت پایانى نماز را با شتاب خواندند. چون نماز پایان یافت، مردم به آن حضرت عَرض کردند: آیا در نماز اتفاقى رخ داد؟ پیامبر صلی الله علیه و آلهفرمودند: مگر چه شده است؟ عرض کردند: دو رکعت پایانىِ نماز را با شتاب خواندید. پیامبر صلی الله علیه و آله به آنان فرمودند:

مگر شما فریاد بلند آن کودک را نشنیدید؟

#عبدالصالح_شمس_اللهی